با این مشاهدات، من پیشنهاد نمی کنم که پیتر ریاکار است و باید فوراً نزد پدر و مادرش بیاید. فقط پیتر می تواند در این مورد تصمیم بگیرد و فقط او بهتر می داند.
آنچه که من فکر می کنم این تناقض نشان می دهد این است که پیتر چقدر عمیقاً موقعیت ثانویه خود را به عنوان یک همجنسگرا در محیط خانوادگی خود درونی کرده است.
این واقعیت که او وضعیت رابطه و گرایش جنسی خود را مورد بحث قرار نمی دهد، این واقعیت که "به وجود نمی آید" نشانه بسیار بزرگتری از زندگی تعریف شده توسط گرایش جنسی اقلیت او است. در غیر این صورت، در مکالمات در مورد شرکا، قرار ملاقات، معاشرت، کار داوطلبانه، و دوستان 112 << «آنها نمی دانند من کی هستم» ظاهر می شود، درست مانند زمانی که دگرجنس گرایان با اعضای خانواده ارتباط برقرار می کنند.
برای مثال، زمانی که برادر دگرجنسگرام مجرد بود، بخشی از هر مکالمهای که داشتیم مستلزم این بود که با چه کسی قرار میگرفت و چه فکری درباره او داشت. برای روشن شدن بیشتر، آنچه در اینجا نقد میکنم این نیست که آیا یک همجنسگرای «کمربند کتاب مقدس» به یکی از اعضای خانواده، عضو محله یا همکار بالقوه همجنسگرا هراسی وارد میشود.
بلکه این است که او سکوت خود را در مورد خودش خوب میداند زیرا «آنها واقعاً میدانند و ما نمیدانیم. «درباره آن بحث کنید» یا «این کار به کسی مربوط نیست که من چه کار میکنم» و «مهم نیست زیرا دگرجنسگراها همیشه اعلام نمیکنند که مستقیم هستند.» و سکوت، کمد، «نپرس، نگو» معامله بهتری از سوء استفاده، نفرت، تبعیض، انزوا، و طرد شدن است.
اما، در حریم خصوصی سران و جوامع خودمان، مهم است که بدانیم اگرچه ممکن است این معامله بهتر باشد، اما هنوز یک معامله عادلانه نیست و با ما بد رفتار می شود.
وقتی نمیتوانیم زندگی همجنسگرایان خود را به دلیل ترس از انتقامجویی مورد بحث قرار دهیم، این یک تصویر وحشتناک از همجنسگرا هراسی است.22 با این حال، وقتی میگوییم خوب است در مورد همجنسگرا بودن صحبت نکنیم زیرا دگرجنسگراها در مورد جنسیت خود در ملاء عام بحث نمیکنند، این نشان میدهد که ما این احساس را نسبت به خود به عنوان شهروندان درجه دوم درونی کرده ایم.
این مشکلآفرینترین بعد کمد سمی است: در تلاشهایمان برای «به رخ کشیدن آن»، ظلم خود را به رسمیت نمیشناسیم و انتظارات کسانی را که به ما ستم میکنند بازتولید میکنیم. داستان پیتر در ژانویه 2007، من و پیتر در حال اتمام مصاحبه خود بودیم. از او پرسیدم که آیا چیز دیگری وجود دارد که بخواهد با من در میان بگذارد و ما آن را پوشش نداده باشیم.
این آخرین سؤال استانداردی است که در طول مصاحبه های جامعه شناختی مطرح می کنم و معمولاً تأثیری بر پایان دادن به گفتگو دارد. با این حال، پیتر چیز دیگری برای به اشتراک گذاشتن داشت، چیزی که او را می خورد، چیزی که فقط با یک نفر دیگر در میان گذاشته بود، اما احساس می کرد مهم است که برای این پروژه فاش شود.
او با لحنی اعتراف آمیز توضیح داد: اولین تجربه واقعی همجنس بازی که داشتم، واقعا بد بود، ترسناک بود. می خواستم داستانم را در قالبی به اشتراک بگذارم که اگر قرار بود منتشر شود، شاید مردم چیزی از آن بردارند تا اشتباهاتی را که من انجام دادم تکرار نکنند.
در سن 21 سالگی، پیتر به ایالت دیگری رفت، دور از هر کسی که شاید بشناسد، تا به یک بار همجنس گرایان برود تا جاذبه های همجنس گرایش را کشف کند: من اخیراً 21 ساله شدم و هرگز مشروب نخورده بودم یا مواد مخدر مصرف نکرده بودم.
و در آن مرحله، من هرگز واقعاً در معرض همجنسگرایان یا فرهنگ همجنسبازان قرار نگرفته بودم. من به یک کافه همجنس گرایان رفتم و کسی را نداشتم که با من برود. در ایندیانا بود.
من هیچی نمیدونستم خیلی ترسیده بودم در بارهای همجنس گرایان بسیار رایج است، درب آن واقعاً تاریک است، بنابراین مانند تجارتی نیست که بتوانید در آن بالا بروید و ویترین فروشی کنید. اکثر کافههای همجنسگرایان در کمربند کتاب مقدس دارای پنجرههای سرپوشیده و تابلوهای کمکلید یا وجود ندارند. به همین دلیل پیدا کردن آنها دشوار است.
بدیهی است که پنجرههای پوشیده یا سیاهشده مانع از آن میشود که کنجکاو ببیند چه کسی در نوار همجنسگرایان حضور دارد و در نتیجه چه کسی ممکن است همجنسگرا باشد. حریم خصوصی اغراقآمیز پیرامون بسیاری از کافههای همجنسگرایان، به خودی خود پیامی نگرانکننده را در مورد همجنسگرایی در جوامع کمربند کتاب مقدس، هم به ساکنان همجنسگرا و همجنسگرا منتقل میکند.
با این حال، برای جوانی پرسشگر مانند پیتر، پنجره های سرپوشیده نیز مانعی برای دنیای بیگانه هستند. در کافه همجنس گرایان هیچ ویترینی وجود ندارد. باید وارد بشی ببینی چطوریه پیتر قبل از اینکه جرات وارد شدن را به دست آورد، سه بار دور بلوک چرخید: و به در رسیدم، و فقط به داخل نگاه کردم، و واقعاً چیزی ندیدم، اما نمیخواستم شبیه یک فرد مشکوک به نظر برسم.
وقتی به گذشته نگاه میکنم، فکر میکنم، «در زمین سبز خدا داشتم چه کار میکردم،» چون به بارهای همجنسگرایان در سراسر کشور رفتهام، چه کسی اهمیت میدهد؟ آنها مثل هر جای دیگر فقط میخانه هستند، اما من خیلی جوان و ساده لوح بودم و چیزی نمی دانستم. اضطراب و دلهره پیتر تقریباً ده سال پس از این واقعه، همانطور که او آن را توصیف کرد، محسوس بود.
بنابراین من در این بار نشسته ام و این پسر به من نزدیک شد و شروع به صحبت کرد و می خواست از آنجا خارج شود. من قبول کردم که با او بروم زیرا در آن زمان من نیز باکره بودم و می گفتم "خدای من، من مسن ترین باکره زنده روی کره زمین هستم" و می خواستم به آن پایان دهم.